شعر طنز(خسرو و فرهاد!)
شعر طنز(خسرو و فرهاد!)
نخستین بار گفتش کز کجایی؟
مبادا هم محل، هم خاك مایی؟
چرا این دختر همسایه مان را
تو کردي خواستگاري بی خبر،ها؟!
چرا او را تو کردي انتخابش؟
بگفتا: مطمئنم از جوابش!
بگفتا: نرخ مهرش با تو گفته؟
بگفت: آن را که داده، کی گرفته؟!
بگفتا: بیشتر من دارمش دوست
بگفت: اما مهمتر، پاسخ اوست!
بگفتا: دوستش داري چنان من؟
بگفت: عشقت نه نان است و نه مسکن!
بگفتا: از چه رو دارد قبولت؟
بگفت: او گفته با من بهر پولت!
بخندید: این دلیلش نیست کافی!
بگفت: آیا تو از خدمت معافی؟!
به ضرب پول، بنده روسفیدم
و سربازي خود را هم خریدم!
تو حتی یک موتور گازي نداري
خریدم من دو ماشین شکاري!
تو یک آلونک کوچک نداري
تو چون من خانه در پونک نداري!
به دانشگاه بودم سخت ساعی
ولی البته در غیر انتفاعی!
بنابراین دلیلش هست کافی
نباید بیش از این مهمل ببافی
بگفت: اما منم فرهاد عاشق
بگفت: ازغصه اش باید کنی دق!
نظر بده تا دل من شاد کنی نظر ندادی الهی باد کنی




